بي عنوان

بهنام عباسي فر
behnam@journalist.com


ساعت درست شش نشده بود که غلط محکمی که زد از خواب پراندش .فکر اینکه دوباره باید به عادت معقول همه روزه از تشک بلند شود و کج کج به توالت برود و ته ریشش را بتراشد اذیتش می کرد. دستش را دراز کرد. عینکش را از لای حافظ بیرون کشید. لحاف را با لگد پرت کرد و دمغ روی بالش نشست.
مگر چه عیبی دارد؟ کوچه و خیابان هایی که یک زمان عشق گز کردنشان را داشت حالا شده بودند آینه دق هر روزش. حالا اگر این بین حالت خاصی هم اگر پیش می آمد حکم نشئگی تریاک را برایش داشت و همین .رو به روی آینه بیشتر از ترکیب خودش دلزده می شد. خمیرریش را مثل سیمان سفید با وسواسی که از سر پیری زودرس بود مالید روی صورتش و بدش نیآمد با صورت سفید وق زده سیگاری هم آتش کند که کرد
از زیر پایه راستش که شروع کرد فکرش فرار کرد به طرف استاره دختری که دیروز توی صف مینی بوس باهاش آشنا شدبود.دانشجوی سال آخرتاریخ و یک سوم سن خودش .
دوتا ذهنیت درباره دخترک براش پیش آمده بود که مجبورش می کرد در اثنای اصلاح مدام آب دهانش را قورت بدهد و پیشانیش عرق کند یکی اینکه می شد با یک نگاه پدرانه همه آن چیزی را که از دیروز تا حالا گذشته بود پوشش داد و فراموش کرد و دیگر اینکه هرازگاهی تصویری مثل برق از جلوی سرش می گذشت که خودش بود و آن دختر توی قبیح ترین و مشمئز کننده ترین حالت همخوابگی که صدالبته ناخودآگاه از این حالت دوم بیشتر خوشش می آمد . یادش می آمد که دیروز عصر به بهانه بحث برسر اسطوره تاریخ یونان و امانت دادن دوتا از ترجمه های چاپ نشده سعید نفیسی در این باره ، شماره تلفن دخترک را گرفته بود و توی جیب کتش گذاشته بود و گفته بود:حالا انشالله دفه بعد!
دختر هم با یک نگاه معنا دار و آمخته به یک حیای زنانه مصنوعی گفته بود:خوشحال مي شم. و رفته بود.
حرصش درآمد كه چرابه بهانه جای پدر بودن و سالمند بودن با دخترک دست نداده که یک آن یک سوزش تند و تیز و نازک پرتش کرد توی توالت جلوی آینه .خون آرام و با احتیاط از شکاف دقیق و عمقی که تیغ روی گونه اش درست کرده بود بیرون زد و با باقی مانده خمیرریش که روی صورتش مانده بود مخلوط شد.
آدمیزاد موقع اصلاح صورتش با تیغ وقتی که مرتکب حرکت نادرستی میشود، مثلا حرکت افقی یا اریب یا حتا فشار، ممکن است سوزش کوچکی زیر پوستش بدود و درست همان وقت است که تا قبل از بیرون آمدن خون ، خداخدا می کند که ای کاش نبریده باشد . وقتی که زخم دهان باز می کند ممکن است زیرلبی آخ بگوید یا نچ نچ کند اما به هر حال کار از کار گذشته. بعضی ها توی این حالت از مابقی اصلاح منصرف می شوند و صورتشان را آب می زنند و با حوله خشک می کنند اما بعضی دیگر کاملا مردانه و بی خیال به کار خود ادا مه می دهند و از گزگزکردن ها و خون ریزی های مداوم چشم پوشی می کنند.
دومین زخم را هم که زد از کوره در رفت مکینه را محکم توی کاسه دستشویی کوبید و هوار زد: آخ گه!
استاره همان ستاره بود شاید اما مدل قدیمی. مثل خودش و مثل فکرش. حتا مثل هیلمنی که سال ها بود توی کوچه پارک کرده بود و به بهانه پیدانکردن وایر فابریک دیگر حتا طرفش هم نمی رفت . بچه های توی کوچه رفته بودند روی سقفش و جفتک پرانی کرده بودنداما مهم نبود. حتا فکر نشستن دوباره توی آن ماشین و استارت زدن برایش غیرممکن بود.
استارت زدن
استاره
حوله را از روی بی حوصلگی به دستگیره در توالت بند کرد و ته سیگارش را هم کاشت توی خاک گلدانی که برای فراموش کردن منظر زشت زهوار در رفته توالت کنار دیوار کارگذاشته بود.
استاره. ازروی مانتو هم می شد حدس زد که چه تن داغ و خوبی دارد.اما چرا باهاش دست نداده بود؟ مگر نه اینکه پدر دخترک هم خودش استاد تاریخ بوده؟ پس حتما پدره می بایست آدم روشنفکری باشد و برایش مانعی نداشته باشد که دخترش با مردهای غریبه دست بدهد.
دستش را دراز کرد و قوطی خالی قهوه را از کابینت بیرون آورد.
تازه خود دختره هم موقع حرف زدن همش می خندید و اگر خودش می خواست می توانست مثل همه دختر ها ماخوذ به حیا باشد و حتا جوابش را هم ندهد قوطی قهوه را توی کابینت انداخت و درش را بست.
اما اگر واقعا دختره فقط به خاطر دوتا ترجمه چاپ نشده سعید نفیسی وسوسه شده باشد چه؟منصرف شد لباسهایش را کند و به جالباسی زد پیراهن نیمه چروک دیروز را برداشت و پوشید. شلوار فاق بلنداداره جاتی را که یادش رفته بود لکه شور کند پاش کرد و دست آخر هم جوراب های خاکستری گلوله شده را از کنار تشک پیدا کرد و برای از بین بردن ته مانده بوی عرق مردانه ای که ممکن بود زیر بغل های پیراهن جامانده باشد اسپری زد.
استاره یک دختر معمولی نباید باشد پس چرا اسمش استاره است؟ اصلا تا به حال همچین اسمی نشنیده بود برای دختر ها این همه اسم خوب و با مسما هست .مثلا دختر خودش. توي شناسنامه اش نوشته بودند سارا اما تا زمانی که ایران بود طیطه صداش می کرد. زنش که سرطان پستان گرفته بود ، به همین بهانه کلی مال و اموالش را مصرف کرده بود و آخر سر هم با یک سری سند جعلی ، عصبي بودن شوهر را ثابت کرده بود و طلاق گرفته بود.
یادش افتاد زنش که با یک قاضی قوم و خویش بود چه طور براش پرونده سازی کرده بود و ادعا کرده بود که شوهرش چندوقتی ست بيماري رواني گرفته و پرونده را حتا بدون اینکه به پزشک قانونی ارجاع بدهند مختومه کرده بودند و خلاص. مهریه اش را هم تا ته گرفته بود با طیطه هردو به کانادا رفته بودند.
استاره تنها هرزگی که به خرج داده بود این بود که میان ابروش را برداشته بود. شاید خوشش نمی آمده.
اما او از ابروی پیوسته بیشتر خوشش می آمد. توی مینیاتورها همه زنها ابروی یک تکه دارند و موی شلال خرمایی.
کیف دستیش را برداشت و موقع بیرون رفتن در را قفل کرد. کفش هاش را با تکه کهنه ای که برای همین کار بود پاک کرد و با عجله از راه پله به سمت در اصلی رفت .دوتا زخم روی صورتش حالا دیگر زیاد توی ذوق نمی زد. تنها دوتا باریکه که ته رنگ قرمز مرده ای تویشان مانده بود به چشم می خورد.
در را که بست چشمش به هیلمن خردلی که بچه های کوچه سقفش را غُر کرده بودند و شیشه اش را شکسته بودندافتاد. لای برف پاک کن هایش خرده برگهای خشک کاج گیر کرده بود و چند جاش را هم گنجشک ها کثافت کاری کرده بودند.
استاره خیلی معصوم به نظر می آمد مثل بچه هایی که از فرط زیبایی و پاکیزگی چشم می خورند. هوس کرد بعد از مدت ها از نزدیک نگاهی به ماشین بیاندازد. تمام جداره هاش را خاک گرفته بود. یکدفعه یادش افتاد که شماره تلفن دخترک را یادداشت کرده. کیفوری بی حدی زیر پوستش دوید. دسته کلید را از جیب بغل کتش بیرون آورد و و وارسی کرد.
آبان هشتادوسه
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32008< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي